تولد یل تا
امروز 18 اردیبهشت بود ولی مثل پارسال آفتابی نبود، دروغ چرا 89/2/18 برای من قشنگترین و بهترین روز زندگی بود، چون اون روز "یل تا" به دنیا اومد. البته ما اون روز انتظارشو نداشتیم، چون خانم دکترم فرداشو برام وقت زایمان داده بود. شب قبلش تا دیر وقت مشغول بودیم. باباش اطاقشو آماده کرد و منهم آخرین کارهامو کردم که فرداشو استراحت کنم و خودمو واسه اومدنش آماده کنم. صبح باباش رفت دنبال کار بیمه تکمیلی و بانک خون بند ناف. منم استراحت می کردم. قرار بود عصری مامان بابای من و محمد هم بیان. اما از صبح یه دردایی داشتم که دیگه حدودای ساعت 9 شدیدتر شد. تماس گرفتم با خانم دکترم و اون هم گفت اگه درد ادامه داشت برم بیمارستان. ساعت 12 محمد اومد با دکتر هماهنگ کرد و فوری رفتیم بیمارستان. اونجا که رسیدیم منو از در اورژانس بردن تو و دیگه نفهمیدم چی شد اونقدر که همه چیز سریع اتفاق افتاد و ساعت حدود 13:35 "یل تا" به دنیا اومد. الان از اون روز دقیقا یک سال میگذره، یکسالی که مثل برق و باد گذشت. الان پسرم دیگه اون کوچولوی قرمزی که حتی نمی تونست به تنهایی شیر بخوره نیست. دیگه داره واسه خودش مردی میشه. الان 8 تا دندون داره، کم کم راه می ره، نی نای نای می کنه، خودش سر سفره می شینه، خودش غذاشو می خوره،خودشو واسه من و باباش لوس می کنه. آهان راستی به نشستن پشت فرمون هم علاقه وافری داره.
امشب شام خونه بابای محمد بودیم. اونجا یه تولد خیلی خیلی کوچولو هم واسه "یل تا" گرفتیم تا یکی دو هفته دیگه که عمه حمیده اینا و بقیه باشن یه تولد خوب براش بگیریم.