یل تایل تا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

ماجراهای یل تا

تولد یل تا

   امروز 18 اردیبهشت بود ولی مثل پارسال آفتابی نبود، دروغ چرا 89/2/18 برای من قشنگترین و بهترین روز زندگی بود، چون اون روز "یل تا" به دنیا اومد. البته ما اون روز انتظارشو نداشتیم، چون خانم دکترم فرداشو برام وقت زایمان داده بود. شب قبلش تا دیر وقت مشغول بودیم. باباش اطاقشو آماده کرد و منهم آخرین کارهامو کردم که فرداشو استراحت کنم و خودمو واسه اومدنش آماده کنم. صبح باباش رفت دنبال کار بیمه تکمیلی و بانک خون بند ناف. منم استراحت می کردم. قرار بود عصری مامان بابای من و محمد هم بیان. اما از صبح یه دردایی داشتم که دیگه حدودای ساعت 9 شدیدتر شد. تماس گرفتم با خانم دکترم و اون هم گفت اگه درد ادامه داشت برم بیمارستان. ساعت 12 محمد اومد با دک...
19 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

امروز برای اولین بار "یل تا" شن بازی کرد. صبح با مامان بزرگش و بهاره رفتن تو حیاط. "یل تا کامیون و بیلچه اش رو هم برده بود. کامیون رو پر شن می کرد و کلی ذوق می کرد. یه عالمه شن هم رو هیکلش ریخته بود از فرق سر تا نوک پا. خلاصه حسابی به یه چرکول تبدیل شده بود. چند روز پیش هم برای اولین بار راه رفت. اونم فقط 4 قدم. البته کلی هم ذوق کرده بود سر همین مساله.اما در کل نسبتا تنبله، با اون که تقریبا تو تمام مهارتها زود عمل کرد اما در مورد راه رفتن تنبلیش بهش اجازه نمی ده. روز دوشنبه هم اشک بابا جونش رو در آورده البته نه با شیطونی ها. صبح که من میرم مدرسه بابا بزرگش می آد پهلوش دراز می کشه. "یل تا" هم مشغول عبور از موانع بوده ...
16 ارديبهشت 1390

بازم پنجشنبه و بیکاری مامان

الان چند روزیه که یل تا سرما خورده و دماغش شده ١١. البته خیلی هم مطمئن نیستم که سرما خوردگی باشه، چون هر وقت که می خواد دندون در بیاره اینجوری میشه. یه کوچولو تب می کنه، آب دهنش راه میوفته و دست می کنه تو دهنش و هی لثه اش رو می خوارونه. نمی دونم چرا اینقد تند تند دندون در میاره؟ امروز باز پنجشنبه بود و من خونه بودم. صبح با باباش رفتیم پنجشنبه بازار و واسه سوپ یل تا کلی سبزیجات تازه گرفتم. بعد هم مشغول درست کردن غذاش بودم و یل تا خواب بود که یهو در وا شد و یه دونه بهاره اومد تو. همه ما غافلگیر شدیم. آخه دایی افشینش از عسلویه اومده بود. بعدش یل تا بیدار شد و به محض اینکه دایی افشین رو دید مطابق معمول شروع کرد به نق زدن.( به قول دایی جمشید موتو...
9 ارديبهشت 1390

پنج شنبه

امروز یک پنجشنبه ی بهاری بود و من مدرسه نداشتم. می خواستم صبح یه کم بیشتر بخوابم آما " یل تا " از 7 صبح بیدار شد و یه راست رفت نشست پشت در و با زبان بی زبانی به ما فهموند که می خواد بره بیرون. خلاصه هر چی تلاش کردم که مانع بشم و بخوابونمش نتونستم و اون خودشو رسوند به مامان بزرگش تو هال. منم بیدار شدم و به اموراتش رسیدم و با هم رفتیم خونه اون بابا بزرگ ( بابای بابا). وقتی رسیدیم دم خونه با دیدن زنگ آیفون از خود بیخود شد و می خواست خودشو از کالسکه پرت کنه بیرون. تو حیاط کلی با بابا بزرگ و مامان بزرگ بازی کرد و اصلا هم حاضر نبود بیاد بالا. بعد که رفتیم بالا چشمش افتاد به خودکار فشاری بابا بزرگ که رو جدول روزنامه بود. اونو ورداشت و ش...
2 ارديبهشت 1390

کلام اول

به نام خدا وبلاگ "یل تا" همین چند لحظه پیش راه افتاد و الان که من دارم می نویسم " یل تا " رو تخت ما خوابه. آخه اون هنوزم پیش من می خوابه. الان "یل تا" ۱۱ ماه و ۹ روزشه. امشب شام رفته بودیم بیرون. یه رستورانی  به نام شیگالو. اونجا " یل تا " حسابی شیطونی کرد. اول که وارد شدیم چون فضاش براش نا آشنا بود یه کم نق زد اما کم کم شروع کرد به شیطونی. کاری کرد که مجبور شدیم تمام چیزای روی میز رو ور داریم. بعد هم که غذا آوردن کلی غذا خورد. سیب زمینی، اسپاگتی و نون سیر دار.
27 فروردين 1390